فاجعه قرن

ساعت ۳ نصف شب بعد از یک تفکر طولانیو جیرجیرکانه گوشیه موبایلو برداشتم زنگ زدم به مریم می گم  یکی دو ماه بعد از تولد ۲۴ سالگیه گیلانه مصادف شد با نامزدیش اونم با کسی که دوستش داشتو می خواستش  اما یکی دو ماه بعد از تولد ۲۴ سالگیه من چی!؟؟  مصادف شده با امتحانات ترمو دلپیچکو دلشورکو استرستکو استرسکوپو ........... 

 

جایگاه ویژه

 همه آدما فصل امتحانا یه جایگاه مخصوص واسه خودشون دارن اونم میز مطالعشون 

ولی من دو تا جایگاه مخصوص دارم 

یکی تخت خوابم و اگه اونجا نبودم حتما" توی در یخچال پیدام می کنید ، یادم پشت کنکور که بودم موهام از بس پر پشت شده بود توی گیر سرم جا نمی شد( از تقویت زیادی) . البته هین تقویت مقدار زیادی هم استرس می گیرما ولی اعتماد به نفس نیس که لامصب عجب  ..........  

 

پ.ن:بازم به خودم یکی از دوستام که دو روز مونده به امتحانا می ره  wc تا آخر امتحانا .

منگلیسم....!

 مقدمه: طی یک دستکاریه هپولی هپولیانه این یادداشت از قدیم اومد اینجا می خواستم حذفش کنم دلم نیومد. به هر حال اینکه :

خوب که اینو میدونم افراط و تفریط توی هرچیزی نه تنها خوب نیست بلکه زیان آورم هست با این وجود یه باوری هم در من هست که می گه آدم یا باید شتر باشه ببره یا اینکه مرغ باشهو بپره آخه شتر مرغ تنهایی جز هیکل گنده کردن که کاری ازش ساخته نیست واسه همینه که تمام زندگیمو روی همین اصل دارم به ف......ک می دم ( نمی دونم حالا یه دونه الف مگه چقدر جا می گیره که این همه نقطه گذاشتم جاش!) .

درس نمی خونم نمی خونم بعد که می خونم دیگه یعنی می خونما همچین می خونم که دیگه چشام بق میشه همچین در حد تیم ملی حالا گفتم درس شما جدی نگیرید چون من همون اصلا نمی خونمم تا بخونم که بق بشم  بزارید یه مثال واقعی تر بزنم مثلا اینکه یا سه چهار روز نمی خوابم ولی وقتی می خوابم دیگه تا چند روز کلا" میرم توی کما.

گفتم بی خوابی یاد کلاس دکتر دهقان افتادم که داشت اون جلو حنجره جر میداد من توی خماری بودم چند سریم چرت زدما دیگه دیدم صدای استاد زیادی روی اعصابم گشتم چیزی پیدا نکردم پرت کنم طرف استاد مریمو پرت کردم گفتم اه استاد خ... شووووووووووو دیگه ( البته این قسمتو هم توی همون چند مین چرت زدن خواب دیدم) موبایلمو  چپوندم توی جیبم بعد گشتم یه قرص کاملا بی ربط پیدا کردم  اون دستی که توش قرص بودو گرفتم همچین بالا که مریم گفت بپا دستت نره توی چش استاد به همین بهانه اومدم بیرون از کلاس بلکه خوابم بپره گفتم می رم چند مین تلفن می حرفم تا خوابم بپرهو بر می گردم ولی وقتی رسیدم دم کلاس هرچی فشار آوردم به مغزم دیدم آخیییی خاک توسرت جیرجیرک تو که کسیو نداری بعد همینطور که قرصو توی چش استاد چپونده بودم برگشتم نشستم سر جام حالا با مریم بخندو کی .....

تا سر جلسه امتحان که دیگه خدایش دکتر دید سابقه کاریه چندین سالش در خطر واسه همین روی برگه جفتمون با ماژیک خط کشید با این وجود باز ما دوتا از رو نرفتیمو همینطور بی صدا می رفتیم پایین صندلیو میومدیم بالا البته نه اینکه از خوشحالی  داشتیم میمردیما نه اصلا بلکه دیدی گاهی آدم ناخواسته میفته رو دور خنده هر کاریم می کنه نمی تونه جمع کنه خودشو ما هم دقیقا" همچین حالتی داشتیم خیلی زجر کشیدیم جفتمون تا کلاس تمام شد عجیب تا استاد کلاسو کات داد خنده ما دوتا هم کات شد . آخر ترم خدا رحم کنه به جفتمون آخه اون هفته هم که با دکتر رفته بودیم پالایشگاه منو مریم باز همینطور تو چشای استاد زل زدیمو خندیدیم مخصوصا توی رستوران پالایشگاه که دیگه نمی خواد بگم فکرشو بکنید از صبح ما توی پالایشگاه بهمون راجب کارکرد دستگاهاهو چگونگی تبدیل نفت خام به بنزینو صادرات گوگردو......... تا غروب وقتی برگشتم بابا هرچی سئوال پرسید ازم مثل منگلیسما فقط نگاه می کردم بعد که بابا ناامید شد پشتشو کرد به من تا بره با صدای رسا و اعتماد به نفس کامل قب قبو پف دادم  گفتم بابا از رستورانش بپرس تا بگممممم؛ خوب آره با مریمم همین قرارو گذاشتیم که اگه دکتر ازمون در رابطه با بازدید پالایشگاه گزارش کار خواست از رستوران و چگونگیه سلف دهیو کارکنانش بگیم.

قسمتی از گزارش بازدید پالایشگاه به قول از مریم: آنجا مردی وجود داشت با کت و شلوار طوسی رنگ که مرتبا"بر سر میز ما می آمد و سرش را همینگونه که کج می گرفت می گفت بفرمایید وما در جواب می گفتیم شما بفرمایید.( ایکون انشاء دختر 7 ساله از مدرسه آزاد اسلامی) انگار نه انگار که خیر سرمون یکی دو ترم دیگه برا خودمون می شیم مهندس. 

 

یک چشمی

 امروز صبح مرخصی گرفتم بشینم توی خونه درس بخونم ولی وقتی به خودم اومدم دیدم الان چیزی حدود ۲۰ دقیقه هست که تا کمر آویزون شدم توی پنجره اتاقم دارم خاکبرداری بغل خونه رو دید می زنم همینطور که نظاره گر بودم یهو یه صدایی اومد که گفت خاک برسرت جیرجیرک. به صدا دقت کردم دیدم ندای قلبم که داره بهم بدو بیراه می گه آخه تو از کارت از درست از همه مهمتر از خوابت زدی که بیای آویزون بشی اینجا خاک بخوری؟! 

اینکه من هیچوقت نمی تونم درس بخونم جزئی از واقعیت زندگیه منه " همیشه اول هفته خودمو راضی می کنم که اگه توی طول هفته درس نخونی ایرادی نداره در عوض اون دو روز آخر هفته که اداره تعطیل مرگی می شینی بکوب روزی 2 تا جزوه تمام می کنی یعنی یه جزوه از صبح زود تا بعد از ظهر و جزوه بعدی از بعد از ظهر تا صبح بعد دوباره از صبح تا بعد از.........بعد تخمین می زنم که (۲+۲) به توان 2 باز بعلاوه اون جزوه که چهارشنبه شب خوندم = 5 درس . 

بعد خوشحال می شم می رم تعطیلات ، فستیوال شادی تا آخر هفته ولی چهارشنبه که از راه می رسه از نزدیکای غروب شروع می کنم به خمیازه کشیدن و ساعت 8 دیگه نهایتا" کلا" خاموشی می زنم و اولتی ماتم می دم هر کی صداش درآدهر چند که خواب هم نمی رم ولی هی یه چشمی نگاه ساعت می کنم 10 بعد سریع چشامو می بندم که نکنه یه وقت بیدار باشم مجبور بشم خدایی نکرده گوش شیطون کر یه وقت درس بخونم . 

ساعت 1: جیرجیرک در حالی که تکان نمی خورد ولی یک چشمی ساعت را می پاید. 

ساعت1:30: جیرجیرک در حالی که باچشمان بسته دستش را زیر تخت کرده (گویا دنبال چیزی می گردد )

ساعت2 : جیرجیرک در حالی که چشمانش بسته است شکلات را می جود 

ساعت2:40: جیرجیرک در حالی که سرش از تخت آویزان است(چشم بسته)  

ساعت 3: جیرجیرک در حالی که پا وسرش از تخت آویزان است ولی کمرش روی تخت(چشم بسته) 

ساعت3:20: جیرجیرک در حالی کلا" کف اتاق دراز کش رفته است(چشم بسته) 

ساعت3:45: که سرش روی تخت ولی بدنش زیر تخت است( جیرجیرک کشف می شود چشم بسته) 

ساعت 4: جیرجیرک در حالی که از جایی آویزان نیست و تکان نمی خورد (گویا می داند که دیگر وقت درس خواندن نیست و به خواب عمیقی فرو می شود) 

 

ساعت 12 : جیرجیرک بیدار است ولی خوب می داند  اگر تکان بخورد مجبور می شود درس بخواند

 

ساعت 14: جیرجیرک  همچنان نه تکان می خورد نه زیر چشمی جایی را می پاید.  

 ساعت 14:30: خارمادر وپدر خانواده پرطلا وارد می شوند در حالی که سعی می کنند فاصله را حفظ کنن یک انگشتی جیرجیرک را تکان می دهند : جیرجیرک زنده ای؟!!! 

 

ساعت 16: جیرجیرک جزوه ها را پهن می کند و یک خط می نویسد ( گویا خطائی در نوشتن رخ داده است پس بلند می شود لاک پاکن را بیاورد)

  

16:30: جیرجیرک در حال رقصیدن 

17: جیرجیرک روی جزوه ها پهن می شود ولی چشمش به خط خوردگی می خورد پس بلند می شود حتما" لاکپاکن را بیاورد 

17:30: جیرجیرک در یخچال 

18: جزوه را که می بیند میرود لاکپاکن را بیاورد 

18:30 _21:  فارسی 1  

21: جیرجیرک در حالی در حالت نیم خیز خط خوردگی را می بیند ( باز لاک پاکن)  

21:30: جیرجیرک پای تلفن در حالی که صدای خنده اش ......... 

22: جیرجیرک دیگر حوصله ندارد برود لاکپاکن را بیاورد پس کاغذ را مچاله کرده و می رود که یک کاغذ سفید دیگر بیاورد ...................  ( این داستان ادامه دارد)  

.

 پ.ن: اگه جمعه بخوای درس بخونی پس تکلیف النظافتو منلایمان چی می شه؟ من هم که بچه مسلمون

بدبخت مفلک

روی جزوه هام دراز کش رفته بودم گوشیم گفت بیلینگ نیگاش کردم دیدم دوست جون  sms زده جیرجیرک ف..ک به این زندگی که هچ وقت به کامم نیست خیلی عصبیم از لحاظ زندگی بدبخترین دختر روی زمینم. 

از اونجایی که منم سرم درد می کنه برا وقایع تمام حوادث و جریانات بد روزگار رو توی ذهنم مثل فیلم سینمایی مرور کردم بعد سراسیمه پرسیدم چی شده؟؟!! 

 

دوست جون:می دونی ظهر نهار نخوردم عصر به مامانم گفتم غذا رو گرم کن بخورم گفت الهی بمیرم واست داداشت غذاتو خورده. حالا می گم چی بخورم می گه تخم مرغ منم تخم مرغارو شکوندم توی ظرفشویی حالا هم هرچی می زنگم آشپز خونه غذا بفرستن واسم جواب نمی دن.   

دیریریرینگگگ( جیرجیرک مشاوره می دهد) 

 

جیرجیرک: وای وای وای تو چقدر بدبختی تو حتی از ....... هم بدبختری من اگه جای تو بودم نهار سم موش می خوردم ولی میدونم که تو حتی از این حرفا هم بدبختری که سم موش هم توی خونه داشته باشی . حالا چرا تخم مرغارو توی ظرف شویی شکوندی؟! باید توی سر خودت می شکوندی. اینطوری میزان خشم خودتو به خانواده ثابت می کردی هه خیلی ساده ای. 

صبر کن ببینم تا به حال چیزی راجب دختر فراری شنیدی؟ برا اینکه مامانو داداشو تنبیه کنی از خونه فرار کن پس تا آروم نشدی خودتو به ترمینال برسون اینطوری داداشت تا
آخر عمر از عذاب وجدان و کاری که با تو کرد زجر می کشه. اوه راجب قتل چطور؟ چیزی می دونی؟ ................................

 

پ.ن: ( پیام بازرگونی) 

 

خانمها آقایان اگر که بچه دار نمی شوید اگر که تیر عشق وسط قلبتان نشانه رفته است و ازش خون می چکد اگر که به بیماریه ناعلاج دچار شده اید اگر نهار و یا شام شبتان گریه کباب است اگر لباسهای شما برایتان گشاد شده است یا بلعکس از مشکل چاقی رنج می کشید اگر دندانتان درد می کند اگر دچار اسپاسم یا احیانن گلاب به رویتان دچار اسهال روحی شده اید اگر مو خوره زده اید ....... فقط کافی است به آدرس jirpartala@yahoo.com  یک ایمیل بزنید. خانم جیرجیرک همه روزه همه جوره پاسخ گوی سئوالات شما عزیزان است.  

.

پ.ن۲: جدا از شوخی معنی واقعیه بدبختیه چیه؟ بیشتر بدبختیایی که این دوره دیده می شن توی همین محدوده می چرخن ای کاش واقعا" نهایت بدبختی به این بود که دادشت بی هوا بیاد نهارتو  بخوره یا اینکه دوست پسرت یا دوست دخترت بپره ، یه وسیله ایت گم بشه یا چه می دونم حالا هرچیز بی خودی توی این مایه ها . ما حتی نمی دونیم بدبخت به کی می گن اگر که آدما به خاطر چیزای اینقدر گذرا بدبختن پس تکلیف اون دختر اتریشیه که 24 سال باباش توی زیر زمین زندانیش کردو بهش تجاوز می کرد چیه؟ یا اون نگهبان 28 ساله که با وجود یه دختر 2 ساله می شنوه که سرطان داره بعد خودشو به آبو آتیشو قرضو قوله می ندازه بره درمان کنه می شنوه که دچار بیماریه ms اونم از نوع بدش شدهو تا چند وقت دیگه هم بشتر نمی تونه دووم بیاره و یه شب توی اوج درداش زنشو می بینه با یکی دیگه. 

من به شخص خودم اعتقادم اینه که تمام جریانات بد زندگی هرچقدر هم سخت گذرین و این جزئی از قانون زندگی کردن که هر از گاهی یه موجی بیادو بره و اصل مطلب اینه که اون موج بالاخره دیر یا زود تمام می شه و بدبخت واقعی کسی نسیت که توی اون موج اسیر می شه بدبخت کسیه که نخواد شنا کنهو خودشو به مردن بزنه. هیچ کس بدبخت آفریده نشده و این خود ما هستیم که زندگیه خودمونو با افکارمون هدایت می کنیم و بدبختی یا اینکه خوشبختی رو برای خودمون تعریف می کنیم. اصلا بزار اینو بگم که افکارمون اعمالمون رو می سازه و اعمالمونه که تفاوت میاره ِ یه چیز تو مایه های کنشو واکنش. تمام