دوره راهنمایی که بودم توی مدرسه یه گروه موسیقی ترتیب دادیم .کلی از درسو مشقمون زدیم( حالا اگه کسی ندونه پیش خودش فکرمی کنه به به عجب گلی؛ کسی چه می دونه که من اصلا کلآ اهل درسو مشق نبودمو سرم درد می کرد یه جوری حالا هر جوری از درسو مشق جیم شم ) خلاصه بعد از کلی تلاشو خفه شدن مربی آموزشی ما آماده مسابقات شدیم، پولامونو گذاشتیم رو همدیگهو چند تا چادر گل گلی بلبلی خریدیمو انداختیم سرمون ،همه چیز خیلی خوب پیش می رفت و ما اعتماد به نفسی داشتیم که انگاری همخونای پینک فلودیم حالا اومدیم ایران اجرا، خلاصه روز مسابقه فرا رسید ، تک خونمون مخملک گرفت نیومد ، ما موندیمو رقص بندری ، توی اتاق پرو مثل کرم توی هم میلولیدیمو چادرامونو می پوشیدیم همه چیز از همون اول شروع شد که درازا چادرای کوتاهارو پوشیدن و کوتاها چادرای درازارو.
قرار بر این بود که وقتی همه مرتب سر جامون ایستادیم موزیک پخش بشه ولی نمی دونم چرا زودتر این اتفاق افتاد اینطور بود که درازا چون درازتر بودن و قدماشون بزرگتر زودتر از کوتاها رسیدن سر صحنه و انگاری که حلوا داره پخش می شهو زرنگی کرده باشن رفتن جلو ایستادن انگار نه انگار بابا ما قولو قراری داشتیم اینطوری بود که کوتاها رفتن پشت درازا ایستادن ، قرار بر این بود چند نفر از بغل روی زانوهاشون بایستن ولی همه شاهد بودیم یکی اون وسط چهارزانو زده بود که خودش بعدآ به ما توضیح داد واسه خاطر استرس زانوهاش بی حس بوده ، خلاصه همینطور مثل خری در چمن زل زده بودیم به جمعیت و جمعیت زل زده بودن به ما که متوجه شدیم آهنگ تمام شده ولی شعر ما هنوز تمام نشده دلیلش هم هنوز برای خودمونم مبهم ، به هر حال ما که اصلا به روی خودمون نیاوردیم و به ادامه پرداختیم که متوجه شدیم چندتا از کوتاها از پشت و چندتا از درازا جا زدنو دارن مارو ترک می کنندو می رند ، صدای خنده تماشاچیا دیگه صدای مارو توی سالن کلا" خفه کرده بود ولی با این حال باز ادامه دادیم و در آخر وقتی شعرمون تمام شد جای اینکه پشت صحنه بریم از بالای صن مثل ملخ جستیم پایین و دیگه یادم نیست هیچوقت گروه سرودی تشکیل داده باشیم ولی یادم که توی اون مسابقه حتی آخر هم نشدیم یعنی نمی دونم چه جوری بود که اصلآ کلآ حساب نشدیم.
هیچوقت هم دقییقا"مشخص نشد بالاخره تخصیر درازا بوده یا کوتاها
بعضی از آدما در همه حالت ممکن کلاس کارشونو حفظ می کنن به طور مثال:/span>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>
اگه یه وسیله ای توی دستشون بیفته که بلد نباشن باهاش کار کنن اصلا به روی خودشون نمیارنو کارو به کاردان میسپارن
بعضی ها هم خیلی شیک از صاحب وسیله نحوه کارکردو جویا می شن
بعضی ها هم تمام حواسشونو جمع می کننو بدون اینکه کوچکترین سوتی داده باشن به طور خودکار با استفاده از هوش و زکاوت نحوه کارکردو کشف می کنن
بعضی ها هم هستن که دقیقا" مثل منن یعنی اینکه اگه طرف مقابل هم توی باغ نباشه به زور چاقویی قمه ای چیزی هم که شده بش می فهمونه بابا من تاحالا ندیدم اینو که هیچ تازه خلاقیت کشف هم ندارم هیچ خیلی هم لوده ام .
به هر حال یه کاری می کنهو یه جوری برخورد که بنده خدا حتی اگه نخوادم توی مغزش هک می شه که فلان روز فلانی فلانجا فلان چیز فلان کار کرد.
یه نمونشو که بخوام نام ببرم همین چند روز پیش دوست دوستم بعد از سالها از فرنگ برگشته بود ایران گوشیشو داد دستمو ازم خواست آدرس میلمو واسش save کنم از اونجایی که منم هیچوقت با گوشی لمسی کار نکرده بودم شروع کردم به هنر نمایی( با لهجه 100% محلی خوانده شود):
وای این چه قیییییییییشنگ قربون قدرت خدا برم وای نقطش کدومه؟ فاصلش کدومه؟! اونش کدومه ؟اینش کدومه ؟!!! هاااااااااااا.........
بعدشم که وووووووی تمام انرژیم رفت پای این آدرسی که نوشتم توی گوشیتو این چی بودو آب قند می خوامو .........
هرچند که اینجور رفتارا همچینم به طور کامل ربطی به نا بلد بودنم نداره چون اگه بلدم باشم باز فرقی به حال عکس العمل من نمی کنه و بر می گرده به ذاتی و اکتسابی بودن از اونجایی هم که هم مادر خانواده پرطلا هم پدر خانواده پرطلا آدمای ارومی هستن اصلا برام روشن نیست که این رفتارای مهیجو از کیو چه جوری به ارث بردم"
پی نوشت: آجیه دوستم مهندسی ژنتیک اهواز قبول شده باید قبل از اینکه اینجارو ترک کنه ازش قول بگیرم وقتی درسش تموم شد حتما" ژن منو هم تفکیک کنه خدارو چه دیدی شاید یهوو زدو منم بالاخره یه روز کشف شدم.
تیتر درشت صفحه اول روزنامه ها در سال 1392: یک عدد جیرجیرک خانم کشف شد .
طبق خبرگزاریه ایسنا و تحقیقات به عمل آمده این گونه یک گونه جهش یافته از خزنده های قرون وسطا کاملا" کم یاب و به جا مانده از اثرات مخرب جنگ جهانی دوم از خانواده پستانداران بوده که از نظر اکولوژیکی اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و نیازمند به توجه و حمایت ویژه ای دارد همچنین علاقه خاصی به هدیه گرفتن" بستنی کاکائویی و رقص و خرید کردن در مجتمع تجاری همچنین تفرج بسیار در کوه و دشت و صحرا و غیره دارد.
گونه نام برده بسیار حساس و همیشه در حالت آماده باش و تهاجمی به سر می برد و طبق آخرین گزارشات بدست آمده یک زائده کوچک نیز در ناحیه قفسه سینه دارد که هم اکنون در دست بررسی برای اطلاعات بیشتر می باشد .
گیلانه اینا اومده بودن خونه ما که ماشین مژده شروع کرد به جیغ کشیدن رفتم توی بالکن ببینم ماشینش داره نمی ره !دیدم نه تنها نرفته تازه یکی کپیو رنگش هم جفتش پارک شده برگشتم توی خونه می گم:
مژده ماشینت زاییده
آجی پر طلا: چقدر خوب می شد اگه ماشینا هم می زاییدن
گیلانه : نه بابا اگه می زاییدن ما که شانس نداشتیم لابد ماشین ما مادرزاد نازا می شد .
خوب آره گیلانه راست می گه تازه اگه نازا هم نمی شد توی یه تصادف حتما" واسه همیشه عقیم می موند
به قول گفتنیا خر ما چیز نداشت از کی؟!
پیام بازرگانی: با دزدگیر ماجیکال مشکل نازایی ماشین شما برطرف می شود امتحان کنید"دزدگیر ماجیکااااااااااال
این منم دختر ایرانی از نژاد آریایی که به حبس ابد محکوم گشته " جرمم جنسیتم نیست جرمم ایرانی بودنم نیست جرمم قانونو فرهنگ ملت من و مجازاتش به قیمت یک عمر فیلتر شدنه.
این روزا به یه جور بن بست روانی رسیدم دلم یه خونه مستقل خالی از تمام بایدو نباید ها می خواد دلم می خواد تمام مسیر شهرو پیاده برمو کسی نگه آی خانوم کجا کجا !! دلم می خواد موهای لختو مشکی بلندمو به دست باد بسپرمو نژاد آریایی بودنمو به رخ دنیا بکشم دلم رنگای شادو دامنای چین دار کوتاه می خواد دلم می خواد روی ابرا برقصمو طنازی کنم می خوام که حرف بزنم بدون این که سانسور بشم می خوام وجود داشته باشم و به حق انسان بودنم نفس بکشم .آره این حق من که خودم باشم رها باشم، پرواز کنمو دستامو دور خورشید حلقه کنمو به زمین زندگیو عشق هدیه کنم.
من می خوام خودم باشم همین !!!!
خیلی وقت که دلم می خواد برم ولی حتی نمی دونم کجا می خوام برم اصلا چرا می خوام برم؟
حتی حوصله پرطلا هم ندارم که جلو آینه قدی همیشگی بایستمو اول یه دل سیر گریه کنم بعد پرطلا آرومم کنه بعد دست همدیگه رو بگیریمو بریم واسه ادامه یه زندگی بدون دغدغه
دیگه دل اینو هم ندارم که وقتی صبح تازه از خواب پا می شم اول بدو بدو برم جلو آینه 2 بار پشت سر هم لپ پر طلا رو بکشمو بگم تپل تپل
بعد با هم بخندیمو برم واسه شروع یه روز قشنگ
از پر طلا دلگیرم از حرفایی که 3 سال پیش جلو همون آینه بهم زد وعملی نشد به روزای قشنگی که وعده دادو هرگز ....
هیچ چیز قشنگ نیست حتی نمی تونم داد بزنم حتی نمی تونم اشک بریزم نمی تونم اعتراف کنم چقدر خرم چقدر خسته ام از این غروری که یه عمر که باهاش دست به یقه ام و باز دست از سرم بر نمی داره.
همه چیز یکنواخت هیچ چیز تازه ای وجود نداره مثل یه سگ هار شدم سگی که به صاحب خودشم نمی خواد رحم کنه راه می رمو توی خونه پاچه می گیرم مامان پرطلا و آجی پر طلا واسه مقابله بامن دیگه هیچ چیز پاچه داری توی خونه نمی پوشن ولی بابا علاقه ای به پوشیدن دامن یا شلوارک از خودش نشون نمی ده واسه همین از هاری من در امان نیست.
نمی دونم نمی دونم
شاید دنبال یکی می گردم که حتی از پرطلا هم بهم نزدیکتر باشه کسی که با همه فرق داشته باشه کسی که بهم شوق موندن شهامت رفتن بده دلم آغوش بی منت می خواد .
دلم یکی مثل هیچکس می خواد.
اولین کنسرت من دیروز در چهار راه فاطمیه توی آسانسور ساختمان پزشکان کیان همراه با نوازندگی آسانسور و حضور گرم آجی پر طلا که خود زنی می کرد هرچه زودتر محل حادثه رو ترک کنه به ازای چندبار بالا و پایین رفتن از ساختمان برگزار شد.
با تشکر از دکتر محمود هاشمی و منشی ایشون خانم نمی دونم از اینکه همیشه تاخیرات منو با روی کاملآ اصلا گشاد پذیرا هستند.
کله سحر ساعت 12 که از خواب پریدم لوبیای سحر آمیزمو دیدم که سرش رفته توی فلک منم سوار آسانسور شدمو از لوبیا بالا رفتم ، همینطور که بالا می رفتمو کره زمینو دید می زدم یه خط طولانیو پر پیچو خمو پیدا کردم با خوشحالی داد زدموگفتم :مطمئنم این دیوار چینه بعد تلسکوپیو که معلوم نبود از کجا اوردمو برداشتم تا ببینم درست حدس زدم یا نه!
وقتی با تلسکوپ به زمین نگاه کردم متوجه شدم که این خط طولانی صف ماشیناییه که توی ترافیک جاده چالوس گیر کردن.
اونقدر سرگرم نیگاه کردن به بچه خوشگلا بودم که اصلا" متوجه قصر روبه روم نشدم اونجا بود که یاد بابا بزرگ خدابیامرزم غلامحسین افتادم که همیشه می گفت بعضی وقتا لازم حواس آدمارو با چیزای سطحی پرت کرد تا مسائل بزرگترو نبینند.
خلاصه به خودم نهیب دادمو وارد قصر شدم ، اونجا بود که شرکو دیدم که لم داده بود روی کاناپهو داشت افسانه جومونگ نگاه می کرد ، اونقدر محو تماشای سریال بود که متوجه حضور سبز من( موسویته) نشد منم از فرصت استفاده کردمو مرغ بیوهو گیتارو برداشتمو مثل اون لاکپشته که گردنشو شدت دار تیز می کنهو می گه فرارزدم به چاک ، همینطور که داشتم میدویدم کره زمینمو نیگاش می کردم یه نقطه سیاه رنگیو دیدم که بالا پایین می پریدو داد می زد وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم.
وقتی به لوبیای سحر امیزم رسیدم متوجه شرک شدم که داشت به طرفم میومدو نعره کشون میگفت هرچی دلت می خواد ببر گیتارو با خودت نبر بزار که قلب دربه در براش بخونه تا سحر گیتارو با خودت نبر......
اینجا بو د که فهمیدم پرنسس هم هاااااااااااااااا از اونجایی که ما هم هااااااااااااااااااا تصمیم گرفتم برگشتنی با یکی از این هواپیماها که رد می شن اتو مرسی بزنم همون موقع بود که یه هواپیمای توپولف جلوی پام ترمز کرد منم با کلی عشوهو از اونا سوار شدم و زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنی به زمین رسیدم آخه هواپیمای توپولف طبق معمول سقوط کرد.
اینجا بود که از خواب پریدم
حالا توی توهممو نمی دونم که حالا این جک که خواب می بیینه جیرپرطلاست یاجیر پرطلا که خواب دیده جک!!
درس آمار و ریاضی هم دیگه برام تبدیل شده به یه جور معضل اجتماعی که هر چی جلو میرم منو وارد یه مرحله جدید از وقایع و حوادث می بره
اصلا کلا" این مسئله بر می گرده به همون زمانهای طفولیتم که اگه بهش اشاره نشه واسه روحیه خودمم بهتر
فکر می کنم 3 باری ریاضی پیشو گرفتم تا بالاخره به اتفاق مریم با نمره 11 پاسش کردم
حقیقتا" برای خودمم هنوز روشن نیست که بالاخره خودمون پاسش کردیم کوفتیو یا اینکه استاده مربوطه به خاص بودن ما دو تا پی بردو گفت صلواااااااااات
روزی که بال بال می زدیم توی حیاط دانشگاه اصلا" به بعدش فکر نمی کردیم که حالا نوبت ریاضی عمومیو آمار پدر سگ تا اینکه روز موعود فرا رسید از اونجایی که ریاضی پیشو با نمره 11 پاس کرده بودیم دچار یه جور اعتماد به نفس البته از نوع 100% کاذبش شدیم که اگه اون شد پس اینم می شهو ما هم می تونیمو چرا که نهو آره باباهو حالا وقت زیادهو حالا بزار می خونیمو ....... اینا همه ادامه داشتن تا یک روز مونده به امتحان حالا مریم اصرار پشت اصرار بیا خونه ما با همدیگه تا فردا صبح بکوبو بکوش می خونیم درسو .
از اونجایی که منو مریم هردو بی زبونو درسخون بودیم قبول کردم برم خونشون
دفترامونو پهن کردیم یه گوشه ای طرف در حیاط که فقط وسط راه نباشه
مریمم رفت آشپزی اومدم بدرسم دیدم نه ! تنهایی درس خوندن تو مرامم نیس پس رفتم پیش مریم هرچند اگه نمی رفتمم فرقی به حال مبارک نمی کرد از اونجایی که مریم از همونجا داشت وقایع ترم رو با صدای بلند بلند با کلی آبو تاب تعریف می کرد
خلاصه کلی خندیدیمو غیبت کردیم بعد نهار خوردیمو غیبتو خندهو بعدش پفکو کیکو غیبتو باز خندیدیمو بعد شام خوردیمو خندیدیمو کافی میکس خوردیمو خندیدیم تا ساعت 2 شب بود که دیگه جدی جدی تصمیم گرفتیم یه تکونیم به ... بدیمو دیگه بیشتر از این ریاضیو شرمنده نکنیم تازه متوجه شدم جزوم فقط چهار برگ داره بازم از خودم نا امید نشدم نشون به اون نشون که مریم رفت بود توی کما با بدبختی بیدارش کردم اونم کلی تشکر کرد ازاین که حواسم بهش بودهو بیدارش کردم باز گرفت خوابید منم باز بیدارش کردمو اونم باز تشکر ...... تا ساعت 4 صبح بود که مریم سراسیمه به طرف دستشویی دوید حالا مریم بدو من بدو .
بله تازه زمانو حس کرده بودیم که حمله های استرسیو عصبی اومد سراغمون بازم حالو روز مریم خیلی بهتر از من بود باز نشون به اون نشون که من دو تا امتحان پشت سر هم داشتم.
همینطوری که از دلدرد کف خونه می لولیدیم من از خودم فکر در کردم که حذفش می کنیم لابد حکمتی بوده مریمم که انگار منتظر همین حرف بود به گرمی استقبال کردو ما دلدردمون خوب شدو کافی میکس خوردیمو خندیدیمو......... حذف کردیم.
یادم شروع امتحان ساعت 10 بودو من 10:30 اومدم خونه مامان پرسید امتحان چطور بود گفتم عالی گفت اوه مگه چقدر وقت داشتید خیلی محکم گفتم 120 دقیقه چطور مگه؟!!
البته اینها همه عوارض بی خوابی بود که مغزم داشت ارور می دادو نمی تونست جمعش کنو مسئله رو
و اما دو ترم بعد هنوز ریاضی پاس نشده نوبت درس آمار رسید من طبق معمول حذف کردمو مریم همینطور که دستش روی دلش بودو کج کج راه می رفت با قدمهای محکمو استوار و بی توجه به من که داد می زدم پشت سرش می گفتم نروووو رفت سر جلسهو آمارو افتادو مشروط شدو من کلی خندیدم
ترم بعدشم که من آمارو تنها گرفتموهمینطور تنها تنهایی رفتمو با نمره 9 افتادم (بگذریم از تمام جریاناتو وقایعی هم که واسه آمار بی نتیجه پشت سر گذاشتم)
دیگه حقیقتا" تصمیم گرفتیم سراغ اینجور درسا واسه خاطر قوت روحیمون هم که شده نریم ولی تازگی شنیدم عروس یکی از دوستام (صدی) توی دانشگاه ما قرار دروس ریاضیو آمارو تدریس کنه حالا یه ذره بازم امیدواریم بازم خدا بزرگ چه دیدی شاید مرامی پاسمون کرد
آبان یه مهمونی دعوتم که عروس خانم( یا شایدم استاد جون) هم دعوت قرار من برم عکس مریمم با خودم ببرم با عروس خانم تریپ رفاقت بریزم واسه ترم آینده البته قرار هم نیست توی طول این ترم هم بی کار بشینیمااااااااا.
مریم برنامه ریزی کرده با یه گل فروشی قرارداد ببندیم که هر روز صبح از این دسته گلا هست که دایره ای میندازن گردن قهرمانا بگیریمو صبح تا صبح وایسیم توی بالکن در ورودی پرت کنیم دور گردن عروس صدی اینا بعد همینطور مانتو هامونو دراریمو هر قدم که از قدم بر می داره بندازیم زیر پاش تا یه وقتی خدایی ناکرده کفششون کثیف نشه بعد دم دفتر اساتید که رسیدیم مریم بخواب من سرشو جلو پای استاد ببرم بعد من بخوابم مریم سر منو ببر خلاصه همینطور ادامه بدیم تا ترم بعد از راه برسه البته خیلی چیزای دیگه هم به ذهنمون رسید که دیگه نمی گم از اونجایی که می ترسم یه وقت شکوفا بشیمو حالا دیگه بیا درستش کن.
ولی فقط یه مسئله ای می مونه که حالا ما همه این کارارم کردیم آیا این خانم استاد مربوطه با گروه ما دروسو می گیرن یا نه؟!
خدایا ااااااااااااااااااااااااااااااا
پ.ن: دلیل پاس نشدن بی استعداد بودن نیست بی علاقه بودن است.