بعله من برگشتم ولی کی رفتمو چه جوری رفتم که حالا برگشتم! 3 روز مونده به سفر کتابامو زدم زیر بغلو پا به پای بابا از اینور خونه به اونورخونه ، بابا بنده خدا می رفت توی آشپزخونه من با کتابام ولو می شدیم روی میز آشپزخونه بابا می رفت توی پذیرایی من با کتابام پهن می شدیم وسط پذیرایی بابا می رفت بخواب منو کتابا پهن می شدیم روی تخت طفلی بابا آخریاش دیگه ترسیده بود که من دهن وا کردم گفتم دارم می رم کیشششششش ازاونجایی که من تا حالا با کتاب دیده نشده بودم حسابی بابا رو شرمنده اخلاق ورزشیم کردم و اینطوری شد که بدون هیچ بحثی راهی کیش شدم . همه چیز خیلی عالی بود و تنها مشکل این بود که تحت فشار خواب بودیم اصلا حسشو ندارم که بگم چه کارهاااااااااا که نکردیم فقط می دونم که جزیره بعد چند روز توفان و ناآرامی بالاخره به حالت عادی برگشت و من از راه دور به مردم جزیره به خاطر صبر و بردباریشون آفرین می گم . آفرین ( به قول بروبچ موج سوار ما لاتیم)
اونقدر جریانات داشتیم توی این چندروز که خودمم باورم نمی شه که این همه اتفاق فقط مال همین چندروز بوده باشه نمی دونم چرا آبان امسال با اینکه همش به خوش گذرونی بود اینقدر طولانی گذشت.
الانم که دوستم منو واسه عشقش خواستگاری کرد کامل شد دیگه کلاْ از دم.
بدون هماهنگی با بابا رفتم نام نویسی کردم واسه اینکه آخر همین هفته با بچه های دانشگاه بریم کیش پولم واریز کردم بعد که همه هماهنگیارو انجام دادم آخرش تازه نشستم گفتم راستی منم کسو کاری داشتم خیر سرم حالا چی بگم بهشون ؟بگم کجا می رم؟ اصلا آخه چرا دارم میرم؟ ( ایکن هی بچه هم بچه های قدیم)
خیلی فکر کردم بعد تصمیم گرفتم نقش افسرده هارو بازی کنم واسش تا اگه خودمم نخواستم برم بابا به زورم که شده بندازتم توی دریا بگه برو دخترم تا خوبم نشدی بر نگرد اصلا اگه خواستی دبی هم که توی مسیرت یه سری هم برو اونجا واسه همین رفتم جلوش نشستم گفتم بابا حالم خیلی بده من افسرده ام و......
بابا سرشو بالا گرفت دید نیشم تا پشت گردنم باز
منم همینطور که از خنده داشت دهنم جر می خورد خودم به درستی قبل اینکه بابا بخواد چیزی بهم بگه برگشتم داخل اتاقم و تصمیم گرفتم یه راه حل دیگه ای پیدا کنم .
پنج شنبه ای رفتم همون جشنی که گفتم استادجون هم قرار بیاد ولی توی جشن به همه چیزو همه کس فکر کردم جز استادجونو آمارو ریاضی پدر سگ تا تونستم کمرو باسنو قر دادم آخرش که دیگه داشتم خداحافظی می کردم دم در استادجونو دیدم به سرعت سلام کردمو پریدم توی ماشین اومدم خونه
خوب باز همه چیز خیلی عادی بود تا جمعه صبح که چشامو باز کردم دیدم تمایل دارم به مردن واسه همین دوباره گرفتم خوابیدم تا سر ظهر از خواب پریدم همین طور پتو بالشتمو دس گرفتم لشمو از روی تخت جمع کردم خودمو کشون کشون رسوندم پای تی وی پهن کردم که بابا اومد گفت اگه وقت کردی درس هم بخون اینجوری شد که باز تمایل به مردن رو توی خودم ردیابی کردمو همینطوری سینه خیز خزیدم مجددا روی تخت تا دم غروب؛ هنوز خیلی مردنم میومد ولی حس عجیبی بهم می گفت ناکام نمیر واسه همین پنجره بالا تختمو باز کردمو بعد رفتم چندتا نخ سیگار دو در کردم یه موزیک کاملا بی ربط از سیاوش شمس که می خوند صحنه باز منو صدا کرد ...... نشین توی خونه برو روی صحنه نشو ستاره بینشون..... صحنه باز منو صدا کرد.....(آخه ننت خوب بابات خوب تو خواننده بودی یا عمت که صحنه صدات کنه ؟) بعدشم همینطور بی جهت اشکها ریختم که دیگه .... دیگه نمی فهمم چی شد آخه باز بعدش مرده بودم.
اینطوری شد که دیگه به خودم شک کردم واسه همین توی نت سرچ کردم افسرده
دیدم 90% علائمو دارم مخصوصا تمایل به مرگو اینا اینجا بود که خیلی جدیو محکم توی چشای بابا زل زدم گفتم بابا من افسرده اممممم (نقطه)
پ.ن: کیش روی شاخم بزا بزا یه خورده دیگه روی خودم کار کنم آره من بوتونم پس می تونم فقط با توجه به کمی وقتواین سرعت بالایی که من دارم پیش میرم می ترسم آخر هفته جای کیش دستامو بسته باشن با طناب به تخت تیمارستان یه چیزیم چپونده باشن توی حلقم ....... ولی خدا می دونه خودمم میدونم شما هم بدونید حالم بد؛ بد(نقطه)
خیلی روز پیشا بود که با یه حرکت چرخشی توی تخم چشم خانم همکارزل زدم گفتم رضاا(من ) (همکارا)
بعد همکارا همین طور که ابرواشونو بالا پایین می کردن با نیش باز چر خیدن گفتن رضا؟(همکارا:)
منم همین طور که سعی می کردم همه چیزو خیلی طبیعی جلوه بدم همرا با تیکای عصبی اتاقو ترک کردم نشستم پشت میزمو همینطور که رنگی به رخسارم نمونده بوداز خودم پرسیدم رضا؟؟؟!!
نه!! ددد نههه آخه رضا کیه؟ کیه که به خودش اجازه داد بخواد با آبروی من اونم توی محل کارم بازی کنه؟
مسئله اساسی اینه که من اصلا احد رضایی نمی شناسم با احد رضایی سرو کار ندارم یعنی اگرم بشناسم دورادورو صنمی ندارم با هیچ کدوم اونوقت این رضا ....... ( ایکن خیلی نامردی رضا).
خوب از اونجایی که به این تیکه بیت ارادت خاصی دارم که می گه: هر چیز که آید خوش آید تصمیم گرفتم جای جوشیدن از درون که چی شد که اینجوری شد یه مقدارکی دیدمو نسبت به قضیه باز کنم .
تا حالا چیزی در رابطه با علائمو نشانه ها ی هستی به گوشتون خورده ؟ پائلو می گه هر چیزی که توی زندگیو طبیعت پیش میاد یه نشونه ای از جهان هستیه که باید همیشه هشیار باشیو از اون علائم آیندرو بخونی می گه زمین و زمان با آدم از طریق نشانه حرف می زنن البته پائلو خیلی چیزای دیگه هم می گه ولی خوب من الان بر اساس موقعیت یه نمونشو گرفتم خوب اول طبق رسمو رسومات چند روزیو صبر کردم رضا خودش بیاد ولی بعد که دیدم که نه از دست روی دست گذاشتن چیزی چیز نمی شه کمر سفت کردمو به کوهو دشتو دریا زدمو در به در رضا شدم تا جایی که مریم می گه اومد; می گم کی رضا؟
می گن خوشگل بود" می گن 16 واحد گرفت" می گن خندید" نشست" پا شد" رفت " آمد "مرد " گور به گور شد ........ و من فقط یک کلام می گم کی؟ رضا؟؟؟!!! خلاصه هر حرفی برام دیگه به رضا ختم می شه فقط رضا.
می بینید تورو خدا من از همون 10 سال پیش می دونستم اصلا ۸/۸/۸۸حتما یه روز خاص واسه من ولی تا حتی یه روز قبلشم نمی دونستم اونروزم به نام رضا نامگذاری می شه از صبح همینطور تی وی با من رضا رضا می کرد( خیلی خوب بود) ولی من دیگه آخراش کم آودم گفتم آقا قبول نیست من دیگه زبونم مو در آورده بس دیگه حالا بیاید بگیم امیر آخه من اسم امیرم خیلی دوست می دارم اصلا از همون زمان طفولیتم این اسمو دوست می داشتم.
۸۸/۸/۸ ساعت 8 مامان بابا و آجی پر طلا رو پر از بوسه کردم اونا هم همینطور مثل زنجیر چرخ قفل شده بودیم توی همدیگهو از خودمون عشق در می کردیم و اگر چه هنوز موفق به پیدا کردن رضا نشدم ولی بزرگترین هدیه خدارو دارم و اونم خانوادم که عشقشونو به دنیا نمی دم همچنین تولد نزدیکترین دوستم قند عسل (ث.ج).
این ترم درس بوم شناسیو دادن به یه استاد پروازی که مارو با دانشجوهای تهران مقایسه می کنهو همش ازمون سئوالهای علمی می پرسه ماهم در جواب می گیم استاد ما می دونیم شما بگید ببینیم شما هم می دونید؟! استاد به عمق ماجرا پی نبرده بود تا زمانی که ازمون خواست اسمشونو توی اینترنت سرچ کنیم تا مقاله هاشونو ببینیم؛ ما هم یک صدا پرسیدیم استاد اسمتون چیه؟؟!
پی نوشت: استاد اعلام کرد می تونید سر کلاس هرچیزی بخورید غیر آدامس " پیپ " سیگار ما می پرسیم استاد قلیون چطور؟
این ماییم این استاد(ایکن استاد هنوز طراحی نشده)
تصورشو بکنین استاد بالا داره درس می ده ما اون پایین یه زیلویی چیزی پهن کردیمو همه یک صدا قل قل قل قل قل قل قل خیلی با صفا می شها اینکه دیگه هرکی چه طعمی هم بکشه بستگی به طبع خودش داره مثلا من با طعم نعناع آقای سلمانپورو خوجندی اینا هم قلیون قشمی و تریپ سنتی مریمم چایی دم می کنه مهسا هم پرتقال پوس می گیره می زاره دهن امیر..........خلاصه فضای عارفانه کلاس همراه با دودو بوی سیبو ... اصلا نمی دونم چرا تا حالا همچین ایده ای به ذهن بزرگان نرسیده بود باید بیشتر راجبش مطلب تهیه کنمو ارائه بدم مجلس واسه تصویب . (الان هدفمند شدم)
پی نوشت دو: استاد بعد ۳ ساعت خفه کردنو سر کله زدن با ما ازمون خواست یک عنوان رو که امروز یاد گرفتیمو روی یک تیکه کاغذ فقط نام ببریم
ما نوشتیم نام و نام خانوادگی استاد مربوطه
............................................................................................................
گیلانه یه جریانی رو واسم تعریف کرد که راجب خودش بودو یه نفر دیگه ولی در حین تعریف ۴ بار لهجه عوض کرد طوری که من اول فکر کردم مخاطبش شیرازی بوده ولی بعد دیدم لهجه کرمونی به خودش گرفت و بعدترشم یه لهجه دیگه ای هم که تا حالا نشنیده بودم فکر می کنم مابین شیراز کرمان بود . یه تیکه هایی هم که تهرونی میومد البته اون قسمتایی که مربوط به خودش بودو می خواست بگه که جواب طرفو چی داده این در حالیه که گیلانه خودش اصلا هیچ لهجه ای نداره من نمی دونم چرا وقتی می خواست بگه خودش چی گفته یهو تهرونی میومد.