انرژی زا

دختر کوچولوی همسایمون تو راه پله ایستاده بود گرور گرور اشک می ریخت که مامان تو  برام رد بول بخر به جون خدا قول می دم پرواز که کردم روی سر کسی جیش نکنم.

سوپر استار

یه فرم مهمیو گذاشتن جلوم واسه امضاء وقتی امضا کردم رفتم عقب دیدم امضاء مال من نیست. نمی دونم چطوری این اتفاق افتاد اونم فرم به این مهمی وقتی که 12 سال که فقط یه امضاء ثابت  دارم! در حالی که به سختی سعی می کردم با شخص مقابل چش تو چش نشم تاکید بر تاکید کردم که بعله این امضای جدیدم.

بعضی وقتا اونقدر طبیعی خودم نیستم که حتی ذاتمم گمراه می شه.  

 

خودم کردم که لعنت بر خودم باد

با دوستام رفته بودیم بیرون تیزی گذاشتم روی گردن خودم گفتم خدا یکی گوگوش هم یکی الا بلا برگردیم خونه من برنامه فارسی ۱ (کنسرت گوگوشو) ببینم. 

ولی ای کاش بر نگشته بودیم آخه فقط تصویر گوگوشو  داشتم از دم خوندن گوگوش " گوگوشها شروع کردن به خوندن که نمی شه گفت  آخه زجه میزدن تا آخر آخر کنسرت هم که باز نمی شه گفت آخه کنسرت گوگوش هم تمام شد ولی نا مسلمونااا.........

یه جاهایی هم که از گوگوش جلو می زدن یا اشتباه می خوندن شاکی می شدن که اه گوگوشم که همش اشتباه می خونه ریتم آهنگ مارو به هم می ریزه. 

 انگاری که بمب اتم کنار مغزم پوکیده باشه امروز صبح مثل سلطان سگا  از جیرجیرک شروع کردم داخل تخت پاچه  گرفتم تا ادامه روزکه  هر موجود زنده ای که از شعاع صد متریمم رد می شه می پرم پاچشو می گیرم.

به خاطر همه چیز

بعضی از روزا اونقدر پیچیدهو طولانیو قر قاطی می شه که حتی بعد از گذشت چند روز یه تیک می دم می گم چی شد!! 

از الکی الکی تصادف کردنو مقصر شناخته شدنم  اونم سر ظهری که بعد از ظهرش عروسیه دختر خالم گیلانه بود تا کنده شدنو درست نشدن زیپ لباس مجلسیم که مخصوص همون شب تدارک دیده بودم.  

اینا به کنار وقتی از حمام در اومدم تند تند لباس پوشیدم برم آرایشگاه به شدتم دیرم شده بود و  دمو دقه زنگ می زدن که نیا دیگه خانم ما داریم تعطیل می کنیم خوب از طرفی برام خیلی هم مهم بود که شب عروسی گیلانه توی جمع بدرخشم ولی زمانی که رفتم جلو آینه شالمو بپوشم تا خودمو دیدم مثل اینکه پام رفته باشه روی سیم لخت برق 10000 ولتی برق از گوشو دهنو بینیو چشام زد بیرون  ، سرمو کج کردم راست کردم مورب کردم دیدم همه چیز موزونه ولی  باز با شک گفتم  این سر من یا کله بز؟  

سریع بک شدم به یک ساعت پیش قیافه مامان اومد جلو چشمام در حالی که یه ظرف رنگ دستش می گه اینا اضاف اومد حالا چکارش کنم؟ پرسیدم چه رنگیه؟ گفت تیره ، منم نمی دونم با کجام فکر کردم که به مخم خطور کرد تیره معادل مشکی( اثرات بعد تصادف) فرق سرمو باز کردم سرمو گرفتم پایین با دست اشاره کردم گفتم مامان اینجا مامانمم بی انصافی نکرد رنگو گذاشت دقیقا" فرق سر منو با رضایت تمام از اتاق رفت بیرون. وقتی که دیگه از حمام اومدم بیرونو افتضاش افتاد دیدم موهام همه جاش مشکیه مشکیه (مادرزاد) فقط یه تیکه فرق سرم قهوه ای بیب بیبیه .

نشستم کف اتاق یعنی گلوله اشک از چشام می ریخت یکی اینقدر( ایکن جیرجیرک در حالی که داره کف دستشو نشون می ده)

   

البته خیلی اتفاقای بد دیگه ای هم برام پیش اومد که دیگه از حوصله من خارج که بخوام یاداور بشم به هر حالش این بود که توی ماشین زمانی که داشتیم می رفتیم جشن به همه اعلام کردم که امروز روز من نیست از من فاصله بگیرید می ترسم وقتی دارم یه کاری دست خودم می دم شماها هم توی اقبال من غرق بشید دوستم که بغل دستم نشسه بود( راننده)  در حالی که می خندید  گفت قول نمی دیم سعی می کنیم هه هههه یهو شترق زد روی پام و وقتی دستشو کشید بالا که فرمونو بگیره تور لباسمو دیدم که به انگشتر جواهر نشونش چسبیده. زیر چشمی نگاش کردم در حالی که صدام می لرزید بش گفتم تو حتی سعی هم نکردی. 

 

 

پ.ن: دوست خوب یعنی دوستی که مواقعی که احساس ضعف می کنی ساپورتت کنه یعنی دوستی که بهت انرژی مثبت بده و با قدرتی که داره  تورو بلندت کنهو  و من این روزو فقط با وجود تو دوست نازنینم گذروندم تویی که سر صحنه تصادف خودتو زودتر از پلیس راهنما رانندگی رسوندی و وقتی ماشینو می خواستن ببرن پارکینگ جلوشونو گرفتی و ماشینمو در حالی که درش هم از شدت تصادفو قلپیدگی باز نمی شد به تعمیرگاه اشناتون سپردی و شکل روز اولش در عرض 5 ساعت تحویلم دادی طوری که حتی خانوادمم  نفهمیدن چه اتفاقی افتاده. 

تویی که وقتی من به خاطر رنگ موهام دیگه کلا قید مجلسو زدم توی یه چشم به هم زدن موهامو رنگ کردیو منو به سرعت نور به آرایشگاه رسوندی و تمام شب توی مهمانی منو تماشا می کردیو می گفتی خشگلترینی و مثل اینکه کلا به جشن اومده باشی که فقط از من عکس بگیری . و از همه مهمتر لبخند قشنگت که توی تمام روز پر استرسم به من آرامش می داد.  

 ممنونم به خاطر همه چیز

جیرجیرک بادی

وسط دریای مرجانی تو مسیر حرکت دلفینا از قایق آویزون شده بودیم ماهیای اکواریومی رو دید می زدیم  یه جانور دریایی دیدیم کپ استاد از اونجاییکه تمام شبو نخوابیده بودیمو لب ساحل کشیک لاکپشتهای بزرگ جسه در حال انقراض رو می دادیم که کی میان لب ساحل برا تخم گذاری اول به چشای خودمون شک کردیم ولی بعد دیدیم نه کاملا قضیه زنده هست پس شروع کردیم به تفسیر  گونه جدید  که یعنی از خانواده پستانداران می تونه باشه یا سخت پوستان یهو استاد سرشو از زیر آب در آورد گفت خوب منتظر چی هستید؟  

.

همه بچه ها شنا کردن سمت قایقا خودشونو بالا کشیدن جز یک نفر اونم من که شنا بلد نبودمو هر طرف جلیقه نجاتم می رفت منم می رفتم . اولش سکوت کردم گفتم دیشب که لب ساحل بچه ها شعرای کریس دی برگ رو مثل بلبل  می خوندن من لو رفتم که تمام وقت داشتم لبخونی می کردم نه همخونی ( البته خودمو نباختم و وقتی متوجه نگاهای چپ چپ شدم بدون برو برگرد شروع کردم به خوندن این قطعه: 

کفتر کاکل به سر های های این خبر از من ببر وای وای بگو به یارم که دوسش دارم  ...........) 

خلاصه اینکه گفتم  بزا حداقل هیچکس نفهم که من با این همه ادعا شنا هم بلد نیستم ولی بعد دیدم نه نمی شه آخه اینجا که خلیج فارسهو آبهای آزاده اقیانوسم که داره بدجور منو می طلب در نتیجه مثل یه ماهیه باد کرده سکوتو شکستم داد زدم بچه هااااا بگیرینننننم من دااااارم می رررم . موقع بالا کشیدنم از آب کلی هم توی هوا معلق موندم سر اینکه مریمو مهسا از خنده دستاشون بی حس شده بود نمی تونستن منو بالا بکشن. همه جور اردوی علمی دیده بودم به غیر از این یه نمونه.   

 

 با چند تا از دوستای قدیمی قرار گذاشتم تا من جزیره ام بیان به من ملحق بشن که بریم جشن ملی خلیج فارس و همایت خودمونو نشون بدیم ولی در آخر تبدیل شد به اردوی صفا سیتی و بنانا سواری(بنانا: در زمین انسانها  وسیله ای دارند که  آن را توسط طناب به جت اسکی متصل کرده و بر روی آبهای آزاد به شکنجه خود می پردازند و از دم حرکت جیغ می زنند که بابا غلط کردیم بگذارید ما همین وسط و  توی همین عمق ولی به درستی پیاده شویم برویم پی زندگیمان ولی بی فایده می باشد چون شخص جت اسکی سوار کلا" پول می گیرد  که بیشتر گاز دهد و بی هوا توی یک حرکت سریع چرخشی انسانها را به آن و اینطرف گاها" به فضا و در موارد خاص به قبرستان بفرستد ) 

 . 

پ.ن:   از شدت کوفتگیو بدن درد حتی نمی تونم گردنمو تکون بدم؛  کلی طول می کشه بشینم و خدا نکنه که دیگه بخوام پاشم ( رفتم در اتاق همکارم چار ساعت جون کندم تا تونستم در اتاقو باز کنم ،وقتی بالاخره درو وا کردم چشای همکارم گرد شده بود می گفت فکر کردم دزد اومده)  ؛  صدامم از شدت جیغایی که کشیدم  دو رگه شده  کلا" یه جور خاصی شدم پسر کش . 

 اصلا" بزا ببینم ترمیناتور دیدی؟ جون من دیدی؟ من جیرجیرکشونم.

یک روز خوب بهاری

زندگی یعنی روزی که امتحان میانترم داشته باشیو هنوز حتی یه اپسیلون هم نیگاش نکرده باشی بعد ساعتو  کوک کنی واسه صبح خیلی خیلی زود که بخوای پاشی بدرسی ولی از قضا دقیقا همون روز زمانی که زنگ می خوره یهو به خودت بیای زیر پتو یه طرح بدی که اگه قرار بر این باشه که هروز هروز بخوام  snooze  کنم زنگ گوشیمو که گوشیم میسوزه! بعد تصویبش کنیو  "stop "و بگیری تخت بخوابی تا ساعت 8 سراسیمه از جا بپری در حالی که به شدت دیرت شده بدویی آماده شی برا  اداره در صورتی که اصلا نمی دونی امتحانتم ساعت چند  یه آهنگ کوچه بازاری با لهجه غلیظ اصفهونی بزاری بخونه   :  

 خر نشی یه موقع نخی بخویی بری به همه بوگویی می خوام بگیرمت؛ دیگه تابلو شدی ناجور نه این جور نه اون جور دیشب تو خفا دیدمت با اون پسر با این پسر با این کچل با اون خپل از صدوق تا توحید.............. حیف بخوام بسونمت با اون پوزو چکو پاهو صورت بیام بسونمت؟! 

 "سینزه سال بعد"  

 دادا آخرش زورکی اسادمش      ( ملودیشم این بود: کیلیلیلیلی...)

بعد همینطور  همراه آهنگ از این سر اتاق قر بدی بری اون سر اتاق نتونی یه جوراب تمیز پیدا کنی بعد شدت کشو انعطافت کمرتو  افزایش بدی در حالی که از روی جزوه های وسط اتاق پا میزاری رد می شی بری توی کمد لباسا مانتوتو از دهن گاو دراری باز قر بدیو با همون اعتماد به نفس بری زیر تخت دنبال مقنعت بگردی .  

 

پ.ن: در جواب دوستی که خودش می دونه کیه لازم به ذکر شد بگم حالا فکر نکنید با یک عدد شپش مواجه شدید؛ خوب به هر حال نمی شه که همیشه همه چیز سر جاش باشه نه؟ به قول اون گربه پیششامد پیششش میاد دیگه.