یک چشمی

 امروز صبح مرخصی گرفتم بشینم توی خونه درس بخونم ولی وقتی به خودم اومدم دیدم الان چیزی حدود ۲۰ دقیقه هست که تا کمر آویزون شدم توی پنجره اتاقم دارم خاکبرداری بغل خونه رو دید می زنم همینطور که نظاره گر بودم یهو یه صدایی اومد که گفت خاک برسرت جیرجیرک. به صدا دقت کردم دیدم ندای قلبم که داره بهم بدو بیراه می گه آخه تو از کارت از درست از همه مهمتر از خوابت زدی که بیای آویزون بشی اینجا خاک بخوری؟! 

اینکه من هیچوقت نمی تونم درس بخونم جزئی از واقعیت زندگیه منه " همیشه اول هفته خودمو راضی می کنم که اگه توی طول هفته درس نخونی ایرادی نداره در عوض اون دو روز آخر هفته که اداره تعطیل مرگی می شینی بکوب روزی 2 تا جزوه تمام می کنی یعنی یه جزوه از صبح زود تا بعد از ظهر و جزوه بعدی از بعد از ظهر تا صبح بعد دوباره از صبح تا بعد از.........بعد تخمین می زنم که (۲+۲) به توان 2 باز بعلاوه اون جزوه که چهارشنبه شب خوندم = 5 درس . 

بعد خوشحال می شم می رم تعطیلات ، فستیوال شادی تا آخر هفته ولی چهارشنبه که از راه می رسه از نزدیکای غروب شروع می کنم به خمیازه کشیدن و ساعت 8 دیگه نهایتا" کلا" خاموشی می زنم و اولتی ماتم می دم هر کی صداش درآدهر چند که خواب هم نمی رم ولی هی یه چشمی نگاه ساعت می کنم 10 بعد سریع چشامو می بندم که نکنه یه وقت بیدار باشم مجبور بشم خدایی نکرده گوش شیطون کر یه وقت درس بخونم . 

ساعت 1: جیرجیرک در حالی که تکان نمی خورد ولی یک چشمی ساعت را می پاید. 

ساعت1:30: جیرجیرک در حالی که باچشمان بسته دستش را زیر تخت کرده (گویا دنبال چیزی می گردد )

ساعت2 : جیرجیرک در حالی که چشمانش بسته است شکلات را می جود 

ساعت2:40: جیرجیرک در حالی که سرش از تخت آویزان است(چشم بسته)  

ساعت 3: جیرجیرک در حالی که پا وسرش از تخت آویزان است ولی کمرش روی تخت(چشم بسته) 

ساعت3:20: جیرجیرک در حالی کلا" کف اتاق دراز کش رفته است(چشم بسته) 

ساعت3:45: که سرش روی تخت ولی بدنش زیر تخت است( جیرجیرک کشف می شود چشم بسته) 

ساعت 4: جیرجیرک در حالی که از جایی آویزان نیست و تکان نمی خورد (گویا می داند که دیگر وقت درس خواندن نیست و به خواب عمیقی فرو می شود) 

 

ساعت 12 : جیرجیرک بیدار است ولی خوب می داند  اگر تکان بخورد مجبور می شود درس بخواند

 

ساعت 14: جیرجیرک  همچنان نه تکان می خورد نه زیر چشمی جایی را می پاید.  

 ساعت 14:30: خارمادر وپدر خانواده پرطلا وارد می شوند در حالی که سعی می کنند فاصله را حفظ کنن یک انگشتی جیرجیرک را تکان می دهند : جیرجیرک زنده ای؟!!! 

 

ساعت 16: جیرجیرک جزوه ها را پهن می کند و یک خط می نویسد ( گویا خطائی در نوشتن رخ داده است پس بلند می شود لاک پاکن را بیاورد)

  

16:30: جیرجیرک در حال رقصیدن 

17: جیرجیرک روی جزوه ها پهن می شود ولی چشمش به خط خوردگی می خورد پس بلند می شود حتما" لاکپاکن را بیاورد 

17:30: جیرجیرک در یخچال 

18: جزوه را که می بیند میرود لاکپاکن را بیاورد 

18:30 _21:  فارسی 1  

21: جیرجیرک در حالی در حالت نیم خیز خط خوردگی را می بیند ( باز لاک پاکن)  

21:30: جیرجیرک پای تلفن در حالی که صدای خنده اش ......... 

22: جیرجیرک دیگر حوصله ندارد برود لاکپاکن را بیاورد پس کاغذ را مچاله کرده و می رود که یک کاغذ سفید دیگر بیاورد ...................  ( این داستان ادامه دارد)  

.

 پ.ن: اگه جمعه بخوای درس بخونی پس تکلیف النظافتو منلایمان چی می شه؟ من هم که بچه مسلمون