جلل خالق

آجی پر طلا بسته بسته پارچه های رنگا وارنگشو که پی سالهای متوالی جمع کرده بودو پهن کرد کف اتاق هینطورکه لابه لاشون غلط می خورد می گفت اگه خیاط بودم .... اگه خیاط بودم......که یهو مامان در اتاقو وا کرد تا چشمش افتاد به پارچه ها برق از چشماش زد بیرون طفلی آجی پرطلا نمی دونست کدوم پارچه رو چه جوری کجا قایم کنه. 

 

(فلش بک)  

  

یه روز مامان خوشحالو شادو خندون در اتاقو وا کرد گفت دخترا یه چرخ خیاطی پیشرفته خریدم می خوام از این به بعد خودم براتون  خیاطی کنم بعد دو دس پارچه ای رو که برامون خریده بودو برداشت رفت ( صدای چرخ خیاطی و قند در دل آب کندن) یک ساعت بعد برگشت پفی به قب قب زدو گفت خوب این مال تو اینم مال تو. منو آجی پرطلا که توی کف سرعت عمل دوخت بودیم تندی پریدیم لباسارو پوشیدیم همینطور که می خندیدیمو خوشحالی می کردیم تا آینه قدی مسابقه گزاشتیم و وقتی جلو آینه کنار هم ایستادیم!!! 

(  خواهران غریب درسکوتی مطلق در حالی که صدای زوزه ی باد می آید)  

   عجب خلاقیتی! عجب هنری! جلل خالق!  لباس آجی رو با توجه به این که اندامن ظریفو نسبت به من قد بلندتر ماکسی چسبون چسبون و من که اندامم پر و قدم نسبت به آجی چند سانتی کوتاهتر چینواچین گشاد گشاده کوتاه( لباس حاملگی دیدی؟ حالا که دیدی ۲ تا لباس حاملگی با هم چی دیدی؟ د همونه دیگه این تن بمیره ندیدی)

آجی پر طلا که بد جور توی ذوقش خورده بود یهو شروع کرد به نفس نفس زدن که جیرجیرک کمکم کن الان خفه می شم این پارچش کشی نیست منم نیاز دارم که برای زنده موندم دمو بازدم کنم منم تندی دست کشیدم پشت لباس آجی حالا بگردو بگرد دیدیم نه بابا از زیپ خبری نیست گفتم آجی چه طوری رفتی این تو؟ آجی گفت نرفتم در حقیقت خزیدم. بعد منم با یک حرکت انتهاری پریدم بالا تختو  سر لباسو  گرفتم  و آجی از پایین خزید بیرون.   

پ.ن: یه روز اومدم خونه دیدم لباس آجی پرطلا جر جر خورده گویا حوصلش سر رفته بوده دوباره خزیده بوده اونتو و چون کسی نبوده که درش بیاره با قیچی خودشو نجات داده بود.